پادشاه ممالک خطیم/صفحه مشق ما قلمرو ماست
موضوعات وبلاگ : هنری/حقوقی/روابط عمومی/طنز و حکایات عبرت آموز
نوشته شده در تاريخ شنبه 28 اسفند 1389برچسب:, توسط محمد قنواتی |

بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک
شاخه های شسته ، باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس ، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک میرسد اینک بهار


خوش به حال روزگار ...

خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش به حال جام لبریز ازشراب
خوش به حال آفتاب ؛

ای دل من، گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمیپوشی به کام
باده رنگین نمیبینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که میباید تهی است

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ ...

نوشته شده در تاريخ جمعه 27 اسفند 1389برچسب:, توسط محمد قنواتی |

روزي سقراط، حکيم معروف يوناني مردي را ديد که خيلي ناراحت و متاثر است. علت  ناراحتيش را پرسيد؛ مرد پاسخ داد: در راه که مي آمدم يکي از  آشنايان را ديدم؛ سلام  کردم جواب نداد و با بي اعتنايي و خودخواهي گذشت و رفت و من از اين طرز رفتار او خيلي رنجيدم. سقراط گفت: چرا رنجيدي؟ مرد با تعجب گفت: خب معلوم است، چنين رفتاري ناراحت کننده است. سقراط پرسيد: اگر در راه کسي را مي ديدي که به زمين افتاده و از درد و بيماري به خود مي پيچد آيا از دست او دلخور و رنجيده مي شدي؟ مرد گفت: مسلم است که هرگز دلخور نمي شدم. آدم که از بيمار بودن کسي دلخور نمي شود. سقراط پرسيد: به جاي دلخوري چه احساسي مي يافتي و چه مي کردي؟ مرد جواب داد: احساس دلسوزي و شفقت و سعي مي کردم طبيب يا دارويي به او برسانم. سقراط گفت: همه ي اين کارها را به خاطر آن مي کردي که او را بيمار مي دانستي، آيا انسان تنها جسمش بيمار مي شود؟ و آيا کسي که رفتارش نادرست  است، روانش بيمار نيست؟ اگر کسي فکر و روانش سالم باشد، هرگز رفتار بدي از او ديده نمي شود؟ بيماري فکر و روان نامش "غفلت" است و بايد به جاي دلخوري و رنجش، نسبت به کسي که بدي مي کند و غافل است، دل سوزاند و کمک کرد و به او طبيب روح و داروي جان رساند.

پس از دست هيچکس دلخور مشو و کينه به دل مگير و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسي بدي مي کند، در آن لحظه بيمار است.

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 25 اسفند 1389برچسب:, توسط محمد قنواتی |

پسرک از پدر بزرگش پرسید :

- پدر بزرگ درباره چه می نویسی؟

پدربزرگ پاسخ داد :

درباره تو پسرم، اما مهمتر از آنچه می نویسم، مدادی است که با آن می نویسم. می خواهم وقتی بزرگ شدی، تو هم مثل این مداد بشوی !

پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید :

- اما این هم مثل بقیه مداد هایی است که دیده ام !

پدر بزرگ گفت : بستگی داره چطور به آن نگاه کنی، در این مداد پنج صفت هست که اگر به دستشان بیاوری، برای تمام عمرت با دنیا به آرامش می رسی :

صفت اول : می توانی کارهای بزرگ کنی، اما هرگز نباید فراموش کنی که دستی وجود دارد که هر حرکت تو را هدایت می کند. اسم این دست خداست، او همیشه باید تو را در مسیر اراده اش حرکت دهد.

صفت دوم : باید گاهی از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی. این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار، نوکش تیزتر می شود ( و اثری که از خود به جا می گذارد ظریف تر و باریک تر) پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی، چرا که این رنج باعث می شود انسان بهتری شوی.

صفت سوم : مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه، از پاک کن استفاده کنیم. بدان که تصحیح یک کار خطا، کار بدی نیست، در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری، مهم است.

صفت چهارم : چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است. پس همیشه مراقب باش درونت چه خبر است.

و سر انجام پنجمین صفت مداد : همیشه اثری از خود به جا می گذارد. پس بدان هر کار در زندگی ات می کنی، ردی از تو به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هر کار می کنی، هشیار باشی و بدانی چه می کنی.

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 25 اسفند 1389برچسب:, توسط محمد قنواتی |

 

نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند.

 آن تابلو ها  ، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در خاک می دویدند

، رنگین کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.

پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد.

اولی ، تصویر دریاچهء آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی  را در خود منعکس کرده بود. در جای

جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید ، و اگر دقیق نگاه می کردند  ، در گوشه ء چپ دریاچه ،

خانه ء کوچکی قرار داشت  ، پنجره اش باز بود ، دود از دودکش آن بر می خواست ، که نشان می داد

شام گرم و نرمی آماده است

تصویر دوم هم کوهها را نمایش می داد . اما کوهها ناهموار بود ، قله ها تیز و دندانه ای بود. آسمان

بالای کوهها بطور بیرحمانه ای  تاریک بود ، و ابرها آبستن آذرخش ، تگرگ و باران سیل آسا بود.

این تابلو هیچ با تابلو های دیگری که  برای مسابقه فرستاده بودند ، هماهنگی نداشت. اما وقتی آدم

با دقت به تابلو نگاه می کرد ، در بریدگی صخره ای شوم ، جوجهء پرنده ای را می دید . آنجا ، در میان

 غرش وحشیانه ء طوفان ، جوجه ء گنجشکی ، آرام نشسته بود.

پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده ء جایزه ء بهترین تصویر آرامش ، تابلو دوم است.بعد

توضیح داد :

" آرامش آن چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا ، بی مشکل ، بی کار سخت یافت می شود ،

چیزی است که می گذارد در میان شرایط  سخت ، آرامش در قلب ما حفظ شود.این تنها معنای

حقیقی آرامش است." 

 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 25 اسفند 1389برچسب:, توسط محمد قنواتی |

شرلوک هولمز کارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرا نوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمه های شب هولمز بیدار شد و آسمان رانگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت:  نگاهی به آن بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟

واتسون گفت:میلیونها ستاره می بینم .

هولمز گفت:  چه نتیجه میگیری؟

واتسون گفت:

ازلحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم!

از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیریم که زهره در برج مشتری است، پس باید
اوایل تابستان باشد!

از لحاظ فیزیکی، نتیجه میگیریم که مریخ در محاذات قطب است، پس ساعت باید
حدود سه نیمه شب باشد!

شرلوک هولمز قدری فکر کرد و گفت:

واتسون تو احمقی بیش نیستی. نتیجه اول و مهمی که باید بگیری اینست که
چادر ما را دزدیده اند...

 بله...

" تو زندگی همه ما بعضی وقتها بهترین و ساده ترین جواب و راه حل کنار
دستمونه، ولی این قدر به دور دستها نگاه میکنیم که آن را نمی بینیم...

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 24 اسفند 1389برچسب:, توسط محمد قنواتی |
 

بهار را با چهار شنبه سوری
تابستان را با آفتاب سوزانش
پاییز را با رنگهای آتشینش
و زمستان را با گرما ی دلنشین اجاق ها
میشناسم
هزاران سال است مسلمان شده ام
ولی آداب و رسوم سنتی ایران عزیز را 

دوست دارم 

باز هم ایران و چهارشنبه سوریش

و بازهم روشنایی شهر و زیباییش

چهارشنبه سوری رو به همه

هموطنان عزیزم تبریک میگویم

خوش باشید

  و البته مواظب خودتان

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 20 اسفند 1389برچسب:, توسط محمد قنواتی |

وقتي که تو ۱ ساله بودي، اون (مادرت) بِهت غذا ميداد و تو رو تر و خشک مي کرد ... تو هم با گريه کردن در تمام شب از اون تشکر مي کردي!

وقتي که تو ۲ ساله بودي، اون، بهت ياد داد تا چه جوري راه بري. تو هم اين طوري ازش تشکر مي کردي، که وقتي صدات مي زد، فرار مي کردي!


وقتي که ۳ ساله بودي، اون، با عشق، تمام غذايت را آماده مي کرد. تو هم با ريختن ظرف غذات ،کف اتاق،ازش تشکر مي کردي !

وقتي ۴ ساله بودي، اون برات مداد رنگي خريد. تو هم، با رنگ کردن ميز اتاق نهار خوري، ازش تشکر مي کردي!

وقتي که ۵ ساله بودي، اون، لباس شيک به تنت کرد تا به مهد کودک بري. تو هم، با انداختن (به عمد) خودت تو گِل، ازش تشکر کردي !

وقتي که ۶ ساله بودي، اون، تو رو تا مدرسه ات همراهي مي کرد. تو هم، با فرياد زدنِ : من نمي خوام برم!، ازش تشکر مي کردي ...!

وقتي که ۷ ساله بودي، اون، برات یک توپ فوتبال خريد. تو هم، با شکستن پنجره همسايه کناري، ازش تشکر کردي!!!

وقتي که ۸ ساله بودي، اون، برات بستني خريد. تو هم، با چکوندن (بستني) به تمام لباست، ازش تشکر کردي!

وقتي که ۹ ساله بودي، اون، هزينه کلاس پيانوي تو رو پرداخت. تو هم، بدون زحمت دادن به خودت براي ياد گيري پيانو، ازش تشکر کردي!

وقتي که ۱۰ ساله بودي، اون، تمام روز رو رانندگي کرد تا تو رو از تمرين فوتبال به کلاس ژيمناستيک و از اونجا به جشن تولد دوستانت، ببره.... تو هم با بيرون پريدن از ماشين، بدون اينکه حتی پشت سرت رو هم نگاه کني ازش تشکر کردي !

وقتي که ۱۱ ساله بودي، اون تو و دوستت رو براي ديدن فيلم به سينما برد. تو هم، ازش تشکر کردي: ازش خواستي که در يه رديف ديگه بشينه !

وقتي که ۱۲ ساله بودي، اون دلسوزانه تو رو از تماشاي بعضي برنامه هاي تلوزِيِونی بر حذر داشت. تو هم، ازش تشکر کردي: صبر کردي تا از خونه بيرون بره و بعد ...

وقتي که ۱۳ ساله بودي، اون بهت پيشنهاد داد که موهاتو اصلاح کني. تو هم، ازش تشکر کردي، با گفتن اين جمله: تو اصلاً سليقه اي نداري!

وقتي که ۱۴ ساله بودي، اون، هزينه اردو يک ماهه تابستاني تو رو پرداخت کرد. تو هم،ازش تشکر کردي: با فراموش کردن نوشتن يک نامه ساده !!!

وقتي که ۱۵ ساله بودي، اون از سرِ کار برمي گشت و مي خواست که تو رو در آغوش بگيره و ابراز محبت کنه ... تو هم، ازش تشکر کردي: با قفل کردن درب اتاقت!

وقتي که ۱۶ ساله بودي، اون بهت رانندگي ياد داد ... تو هم ،هر وقت که مي تونستي ماشين رو بر مي داشتي و مي رفتي ؛ اینجوری ازش تشکر کردي!

وقتي که ۱۷ ساله بودي،و وقتيکه اون منتظر يه تماس مهم بود : تمام شب رو با تلفن صحبت کردي و، اينطوري ازش تشکر کردي

وقتي که ۱۸ ساله بودي، اون ، در جشن فارغ التحصيلي دبيرستانت، از خوشحالي گريه مي کرد.. تو هم، ازش تشکر کردي،اينطوري که تا تموم شدن جشن، پيش مادرت نيومدي!

وقتي که ۱۹ ساله بودي، اون، شهريه دانشگاهت رو پرداخت، همچنين، تو رو تا دانشگاه رسوند و وسائلت رو هم حمل کرد. تو هم، ازش تشکر کردي،:با گفتن خداحافظِ خشک و خالي، بيرون خوبگاه، به خاطر اينکه نمي خواستي جلوی دوستات خودتو دست و پا چلفتي و بچه ننه نشون بدي!!!

وقتي که ۲۰ ساله بودي، اون، ازت پرسيد که، آيا شخص خاصي به عنوان همسر مد نظرت هست؟ تو هم، ازش تشکر کردي با گفتنِ: به تو ربطي نداره !

وقتي که ۲۱ ساله بودي، اون، بهت پيشنهاد خط مشي براي آينده ات داد. تو هم، با گفتن اين جمله ازش تشکر کردي: من نمي خوام مثل تو باشم!!!

وقتي که ۲۲ ساله بودي، اون تو رو، در جشن فارغ التحصيلي دانشگاهت در آغوش گرفت. تو هم،ازش تشکر کردي،ازش پرسيدي که: مي توني هزينه سفر به اروپا را برام تهيه کني؟!

وقتي که ۲۳ ساله بودي، اون، براي اولين آپارتمانت، بهت اثاثيه داد. تو هم، ازش تشکر کردي،با گفتن اين جمله، پيش دوستات،:اون اثاثيه ها زشت و قدیمی هستن!

وقتي که ۲۴ ساله بودي، اون دارايي هاي تو رو ديد و در مورد اينکه، در آينده مي خواي با اون ها چي کار کني، ازت سئوال کرد.. تو هم با دريدگي و صدايي (که ناشي از خشم بود) فرياد زدي:مــادررر،لطفا تو کارام دخالت نکن !

وقتي که ۲۵ ساله بودي، اون، کمکت کرد تا هزينه هاي عروسي رو پرداخت کني، و در حالي که گريه مي کرد بهت گفت که: دلم خيلي برات تنگ مي شه... تو هم ازش تشکر کردي، اينطوري که، يه جاي دور رو براي زندگيت انتخاب کردي!!!

وقتي که ۳۰ ساله بودي، اون، از طريق شخص ديگه اي فهميد که تو بچه دار شدي و به تو زنگ زد. تو هم با گفتن اين جمله ،ازش تشکر کردي، همه چيز ديگه تغيير کرده !!!

وقتي که ۴۰ ساله بودي، اون، بهت زنگ زد تا روز تولد يکي از اقوام رو يادآوري کنه. تو هم با گفتن"من الان خيلي گرفتارم" ازش تشکرکردي!

وقتي که ۵۰ ساله بودي، اون، مريض شد و به مراقبت و کمک تو احتياج داشت. تو هم با سخنراني کردن در مورد اينکه والدين، سربار فرزندانشون مي شن، ازش تشکر کردي!!! و سپس، يک روز، اون، به آرامي از دنيا ميره و تمام کارهايي که در حق مادرت انجام ندادي، مثل تندر بر قلبت فرود مياد ...

اگه مادرت،هنوز زنده هست، فراموش نکن که بيشتر از هميشه بهش محبت کني : با كوچكي يك بوسه تا بزرگي گفتن : مادر دوستت دارم ...

نوشته شده در تاريخ جمعه 20 اسفند 1389برچسب:, توسط محمد قنواتی |

مثل ماهي زنده مثل سبزه زيبا مثل سمنو شيرين مثل سمبل خوشبو مثل سيب خوشرنگ و مثل سکه با ارزش باشيد.

**************

نرم نرمک مي رسد اينک بهار، خوش بحال روزگار، خوش بحال چشمه ها و دشت ها، خوش بحال دانه ها و سبزه ها، خوش بحال غنچه هاي نيمه باز

**************

اگر چه يادمان مي رود که عشق تنها دليل زندگي است اما خدا را شکر که نوروز هر سال اين فکر را به يادمان مي اورد.پس نوروزت مبارک که سالت را سرشار از عشق کند

**************

پيام نوروز اين است.دوست داشته باشيد و زندگي کنيد.زمان هميشه از ان شما نيست.

**************

باران عشق هميشه مي بارد اما در نوروز قطره هاي باران طلايي رنگند.از خدا مي خواهم که هميشه زير اين باران خيس شوي.

**************

اگر در نوروز کسي برات اس ام اس خالي فرستاد ناراحت نشو بدون انقدر دوستت داره نمي دونه چي بگه.

**************

شيشه مي شکند و زندگي مي گذرد.نوروز مي ايد تا به ما بگويد تنها محبت ماندني است پس دوستت دارم چه شيشه باشم چه اسير سرنوشت.

**************

زندگي وزن نگاهي است که در خاطر ما مي ماند.نوروز جشن نکوداشت نگاه تو ست پس نوروز بر تو فرخنده باد.

**************

با تو از خاطره ها سرشارم.جشن نوروز تو را کم دارم.سال تحويل دلم مي گيرد با تو تا آخر خط بيدارم.

**************

از نوروز مي آموزيم که هيچ وقت کسي را نا اميد نکنيم شايد اميد تنها دارايي اش باشد.نوروزتان مبارک باد

**************

مهربان من درشکفتن جشن نوروز برايت در همه ي سال سر سبزي جاودان وشادي ،انديشه اي پويا و آزادي و برخورداري از همه نعمتهاي خدادادي ارزومندم.

**************

جشن است که نوروز به پا خاسته است.شادي و سعادت جهان آن تو باد.از هر دو جهان فقط تو را مي خواهم.

**************

نوروز پاسداشت عشقهاي کوچکي است که زنده مانده اند و روز تعظيم در برابر عشق هاي بزرگي که عظمت را کوچک مي دانند.پس به تو در نوروز سلام مي کنم که بزرگترين عشق اين کوچکي.

**************

نوروز ايين رفاقت را نگاهباني مي کند که باور کنيم قلبهامان جاي حضور دوستانمان هستند.

**************

در اين نوروز باستاني خيال آمدنت را به آغوش خسته مي کشم .

**************

نوروز يعني هيچ زمستاني ماندني نيست اگر چه کوتاهترين شبش يلدا باشد

**************

آلبرت انيشتين، زکرياي رازي، اسحاق نيوتن، پروفسور حسابي، من و ساير دانشمندان، سال خوشي را براي شما آرزومنديم

**************

آرزوی 12 ماه شادی 52 هفته خنده 365 روز سلامتی 8760ساعت عشق 525600دقیقه برکت 315300ثانیه دوستی سال نو پیشاپیش مبارک

**************

لحظه ای که سال تحویل میشه … تنها لحظه ایه که بی منت به من لبخند میزنی … کاش هر ثانیه برای من سال تحویل باشه تا لبخند همیشه مهمون لبای سرخت بمونه… سال نو مبارک گلم

**************

باز باران با ترانه می خورد بر بام خانه آمد آن روز بارانی گفت كه آمد روز عید گفت هر لحظه تنها مانده در این شب رویایی گفت كه شاید دل عید شده اسیر باز بهار آمد در این خانه ی تنهای ما همه گفتیم عید آمد بوی بهار آمد(ببخشید كه كمی گیج شدیم منظور همان عید شما مبارك است)

**************

نرم نرمک می رسد اینک بهار، خوش بحال روزگار، خوش بحال چشمه ها و دشت ها، خوش بحال دانه ها و سبزه ها، خوش بحال غنچه های نیمه باز

**************

این اس ام اس رو تا چند روز دیگه نخون
.
.
.
.
.
نرو پایین
.
.
.
.
هی عمو !!!
.
.
.
.
بیخیال شو
.
.
.
.
.
یادت باشه اولین کسی که سال نو رو بهت تبریک گفت من بودم

**************

این بار می خواهم هفت سین عید را با یاد تو بچینم
سبزه را با یاد روی سبزه ات
سمنو به یاد شیرینی لبخندت
سایه دانه به رنگ چشم هایت
سرکه با یاد ترشی مهربانیت
سیب با یاد تردیه گونه هایت
سکه با یاد درخشش قلبت
سیر با یاد تندی کلامت
با همه خوبی ها و بدی هایت ... دوستت دارم

**************

بهار بهترین بهانه برای آغاز و آغاز بهترین بهانه برای زیستن
آغاز بهار بر شما مبارک

**************

امروز دو نفر از من آدرس و شماره تو رو از من میخاستن منم بهشون دادم یکیشون خوشبختی بود و اون یکی سعادت ، سال 90 میاد سراغت

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 اسفند 1389برچسب:, توسط محمد قنواتی |

در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست، چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد.

یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت. هر بار که مرد مسیر خانه اش را می پیمود نصف آب کوزه می ریخت.

مرد دو سال تمام همین کار را می کرد. کوزه سالم و نو مغرور بود که وظیفه ای را که به خاطر انجام آن خلق شده به طور کامل انجام می دهد. اما کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که فقط می تواند نصف وظیفه اش را انجام دهد.

هر چند می دانست آن ترک ها حاصل سال ها کار است.
کوزه پیر آنقدر شرمنده بود که یک روز وقتی مرد آماده می شد تا از چاه آب بکشد تصمیم گرفت با او حرف بزند: "از تو معذرت می خواهم.

تمام مدتی که از من استفاده کرده ای فقط از نصف حجم من سود برده ای و فقط نصف تشنگی کسانی را که در خانه ات منتظرند فرو نشانده ای"

مرد خندید و گفت: "وقتی برمی گردیم با دقت به مسیر نگاه کن" موقع برگشت کوزه متوجه شد که در یک سمت جاده در سمت خودش، گل ها و گیاهان زیبایی روییده اند.

مرد گفت: "می بینی که طبیعت در سمت تو چقدر زیباتر است؟ من همیشه می دانستم که تو ترک داری و تصمیم گرفتم از این موضوع استفاده کنم.

این طرف جاده بذر سبزیجات و گل پخش کردم و تو هم همیشه و هر روز به آنها آب می دادی.
به خانه ام گل برده ام و به بچه هایم کلم و کاهو داده ام. اگر تو ترک نداشتی چطور می توانستی این کار را انجام دهی ؟!"

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 17 اسفند 1389برچسب:, توسط محمد قنواتی |

پيغام گير سعدي :

 از آواي دل انگيز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پيغام تو خواهم گفت پاسخ
فلك را گر فرصتي دادي به دستم

 

 پيغام گير فردوسي :

 نمي باشم امروز اندر سراي
كه رسم ادب را بيارم به جاي
به پيغامت اي دوست گويم جواب
چو فردا بر آيد بلند آفتاب 

 

 پیغام گیر خیام : 

 اين چرخ فلك عمر مرا داد به باد
ممنون توام كه كرده اي از من ياد
رفتم سر كوچه منزل كوزه فروش
آيم چو به خانه پاسخت خواهم داد!
 

 

پيغام گير منوچهري :

 از شرم به رنگ باده باشد رويم
در خانه نباشم كه سلامي گويم
بگذاري اگر پيغام پاسخ دهمت
زان پيش كه همچو برف گردد رويم!

 

 پيغام گير مولانا :

  بهر سماع از خانه ام رفتم برون.. رقصان شوم!
شوري برانگيزم به پا.. خندان شوم شادان شوم !
برگو به من پيغام خود..هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم..جان تو را قربان شوم!

 

 پيغام گير بابا طاهر :

تليفون كرده اي جانم فدايت!
الهي مو به قوربون صدايت!
چو از صحرا بيايم نازنينم
فرستم پاسخي از دل برايت !

 

پيغام گير نيما :

چون صداهايي كه مي آيد
شباهنگام از جنگل
از شغالي دور
گر شنيدي بوق
بر زبان آر آن سخن هايي كه خواهي بشنوم
در فضايي عاري از تزوير
ندايت چون انعكاس صبح آزا كوه
پاسخي گيرد ز من از دره هاي يوش

 

پيغام گير شاملو :

بر آبگينه اي از جيوه ء سكوت
سنگواره اي از دستان آدميت
آتشي و چرخي كه آفريد
تا كليد واژه اي از دور شنوا
در آن با من سخن بگو
كه با همان جوابي گويم
تآنگاه كه توانستن سرودي است

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 17 اسفند 1389برچسب:, توسط محمد قنواتی |

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 16 اسفند 1389برچسب:, توسط محمد قنواتی |

اتومبیل مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و راننده مجبور شد همانجا به تعویض لاستیک آن بپردازد.

هنگامی که آن مرد سرگرم این کار بود، ماشین دیگری به سرعت از روی مهره‌های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و آنها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره‌ها را برد. مرد حیران مانده بود که چکار کند. او تصمیم گرفت که ماشینش را همانجا رها کند و برای خرید مهره چرخ برود. در این حین، یکی از دیوانه‌ها که از پشت نرده‌های حیاط تیمارستان، نظاره‌گر این ماجرا بود، او را صدا زد و گفت:

از 3 چرخ دیگر ماشین، از هر کدام یک مهره بازکن و این لاستیک را با 3 مهره ببند و برو تا به تعمیرگاه برسی!

آن مرد اول توجهی به این حرف نکرد، ولی بعد که با خودش فکر کرد، دید راست می گوید و بهتر است همین کار را بکند. پس به راهنمایی او عمل کرد و لاستیک زاپاس را بست. هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن دیوانه کرد و گفت: "خیلی فکر جالب و هوشمندانه‌ای داشتی، پس چرا تو را توی تیمارستان انداختنت؟"

دیوانه لبخندی زد و گفت: من اینجام چون دیوانه‌ام، ولی احمق که نیستم!


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 16 اسفند 1389برچسب:, توسط محمد قنواتی |

لیو بولین هنرمند چینی 36 ساله که او را به اسم «مرد نامرئی» می‌شناسند، توانایی رنگ گردن خود و همرنگ شدن با محیط اطرافش را دارد.
این هنرمند آرمان گرا گاهی برای گرفتن یک عکس 10 ساعت زمان صرف می‌کند تا بتواند مردم زیادی را با هنرنمایی اش شگفت زده کند.
او هنرش را در حمایت از مردمی ‌می‌داند که در جامعه تنها و منزوی مانده اند و به آنها توجهی نمی‌شود و این کار سمبولیک خودش را در حمایت از تمام این مردمان انجام داده است.
بولین دراین باره می‌گوید: «من خودم جنبه های تاریک اجتماع بدون هیچ گونه رابطه اجتماعی را تجربه کرده ام، و این احساس را داشتم را که هیچ کس به من توجه نمی‌کند و خودم را فرد بی فایده ای در این دنیا می‌دانستم.
او می‌گوید که این کارش اعتراض به دولتی بود که سال 2005 کارگاه هنری او را تعطیل کرده است.»
ولی با توجه به تمام سختی ها این هنرمند هیچ گاه دست از کار نکشیده است. در بعضی از عکس ها او چنان خودش را همرنگ محیط ساخته است.


عکس های باورنکردنی : هنرمندی که غیب می‌شود!!

لطفا برای دیدن سایر تصاویر جالب این مرد هنرمند بر روی ادامه مطلب کلیک کنید.



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ شنبه 14 اسفند 1389برچسب:, توسط محمد قنواتی |

بنا بر گزارش انجمن بین المللی سفرهای امن جاده ای، عنوان خطرناک ترین جاده دنیا به جاده یونگاس در بولیوی آمریکای جنوبی تعلق می گیرد. اگر جاده های دیگر خطرناک به نظر می رسیدند، پا گذاردن در این جاده نوعی خودکشی محسوب می شود. این جاده دهه 1930 توسط زندانیان جنگ پاراگوئه ساخته شد. یونگاس با اسم مستعار "جاده مرگ" تنها مسیری است که از اعماق جنگل آمازون و رشته کوه های بلند آَندز و دره های عمیق آن می گذرد تا دو شهر لاپاز و کورویکو را به هم متصل کند. رانندگی در طول مسیر جاده یونگاس همانند رانندگی بر روی ترن هوایی است. در بعضی از نقاط ارتفاع جاده به 3600 متر از سطح دریا می رسد حال آنکه دره ای با عمق 2800 متر به فاصله چند سانتی متر از کنار جاده قرار دارد و کوچکترین خطا باعث سقوط به آن دره عمیق مرگبار می شود. تصاویر در فصول مختلف سال و از مکان های متفاوت این جاده تهیه شده است .

لطفا برای دیدن تصاویر این جاده خطرناک روی ادامه مطلب کلیک کنید.



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ شنبه 14 اسفند 1389برچسب:, توسط محمد قنواتی |

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


نوشته شده در تاريخ شنبه 14 اسفند 1389برچسب:, توسط محمد قنواتی |


در یک شب سرد زمستانی یک زوج سالمند وارد رستوران بزرگی شدند.
آنها در میان زوجهای جوانی که در آنجا حضور داشتند بسیار جلب توجه می کردند.
بسیاری از آنان، زوج سالخورده را تحسین می کردند و به راحتی می شد فکرشان را از نگاهشان خواند:
نگاه کنید، این دو نفر عمری است که در کنار یکدیگر زندگی می کنند و چقدر در کنار هم خوشبختند . 
پیرمرد برای سفارش غذا به طرف صندوق رفت. غذا سفارش داد ، پولش را پرداخت و غذا آماده شد. با سینی به طرف میزی که همسرش پشت آن نشسته بود رفت و رو به رویش نشست...
یک ساندویچ همبرگر ، یک بشقاب سیب زمینی خلال شده و یک نوشابه در سینی بود.
پیرمرد همبرگر را از لای کاغذ در آورد و آن را با دقت به دو تکه ی مساوی تقسیم کرد.
سپس سیب زمینی ها را به دقت شمرد و تقسیم کرد.
پیرمرد کمی نوشابه خورد و همسرش نیز از همان لیوان کمی نوشید. همین که پیرمرد به ساندویچ خود گاز می زد مشتریان دیگر با ناراحتی به آنها نگاه می کردند و این بار به این فــکر می کردند که آن زوج پیــر احتمالا آن قدر فقیــر هستند که نمی توانند دو ساندویچ سفــارش بدهند.
پیرمرد شروع کرد به خوردن سیب زمینی هایش. مرد جوانی از جای خو بر خاست و به طرف میز زوج پیر آمد و به پیر مرد پیشنهاد کرد تا برایشان یک ساندویچ و نوشابه بگیرد. اما پیر مرد قبول نکرد و گفت : همه چیز رو به راه است ، ما عادت داریم در همه
چیز شریک باشیم . 
مردم کم کم متوجه شدند در تمام مدتی که پیرمرد غذایش را می خورد، پیرزن او را نگاه می کند و لب به غذایش نمی زند.
بار دیگر همان جوان به طرف میز رفت و از آنها خواهش کرد که اجازه بدهند یک ساندویچ دیگر برایشان سفارش بدهد و این دفعه پیر زن توضیح داد: ما عادت داریم در همه چیز با هم شریک باشیم.
همین که پیرمرد غذایش را تمام کرد ، مرد جوان طاقت نیاورد و باز به طرف میز آن دو آمد و گفت: می توانم سوالی از شما بپرسم خانم؟ پیرزن جواب داد: بفرمایید. 
- چرا شما چیزی نمی خورید ؟ شما که گفتید در همه چیز با هم شریک هستید . منتظر چی هستید؟ 
پیرزن جواب داد: منتظر دندانهــــــا ! 
 

نوشته شده در تاريخ جمعه 13 اسفند 1389برچسب:, توسط محمد قنواتی |

لطفا جهت دیدن عکس های دیگر روی ادامه مطلب کلیک کنید.



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ جمعه 13 اسفند 1389برچسب:, توسط محمد قنواتی |

مردی دیروقت ، خسته از ار به خانه بازگشت . دم در پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود.
سلام بابا می توانم یک سئوال از شما بپرسم ؟
بله حتماً! چه سئوالی ؟
بابا شما برای هر ساعت کار چقدر پول میگیرید؟
مرد با ناراحتی پاسخ داد: این به تو ارتباطی ندارد ! چرا چنین سئوالی میکنی ؟
فقط می خواهم بدانم!
اگر لازم است بدانی ، بسیار خوب! می گویم : 20 دلار!
پسر کوچک در حالی که سرش پائین بود آه کشید . بعد به مرد نگاه کرد و گفت : می شود 10 دلار به من قرض بدهید ؟
مرد عصبانی شد و گفت : اگر منظورت برای پرسیدن این سئوال فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف از من بگیری کاملاً در اشتباهی ، سریع به اتاقت برگرد و به این فکر کن که چرا اینقدر خود خواه هستی ؟ من هر روز سخت کار می کنم ، و وقتی برای چنین رفتار های کودکانه ای ندارم!
پسرک آرام به اتاقش رفت و در را بست .
مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد : چطور بخودش اجازه می دهد فقط برای گرفتن پول از من چنین سئوالاتی کند ؟
بعد از حدود یک ساعت مرد آرام تر شد و با خود فکر کرد شاید با پسر کوچکش خیلی تند و خشن رفتار کرده است . شاید واقعاً چیزی بوده که او برای خرید آن به 10 دلار نیاز داشته است. بخصوص آنکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از او پول در خواست کند .
مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد .
خوابی پسرم ؟
نه پدر بیدارم !
من فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کردم . امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ی ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم . بیا این 10 دلاری که خواسته بودی!
پسر کوچولو نشست . خندید و فریاد زد : متشکرم بابا ! بعد دستش را زیر بالشش برد و از آن زیر چند اسکناس مچاله شده در آورد.
مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش پول داشته ، دوباره عصبانی شد و با ناراحتی گفت : با اینکه خودت پول داشتی دوباره چرا درخواست پول کردی ؟
پسرک پاسخ داد : برای اینکه پولم کافی نبود . ولی حالا من 20 دلار پول دارم . آیا می توانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید ؟ من شام خوردن با شما را خیلی دوست دارم .

نوشته شده در تاريخ جمعه 13 اسفند 1389برچسب:, توسط محمد قنواتی |

لطفا برای دیدن عکس روی ادامه مطلب کلیک کنید.



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ جمعه 13 اسفند 1389برچسب:, توسط محمد قنواتی |

ای خدا Hard دلم Format مکن

Field من را خالی از برکت مکن

Option غم را خدایا On مکن

File اشکم را خدایا Run مکن

Delete کن شاخه های غصه را

سردی و افسردگی را ، هر سه را 

Jumper شادی بیا تا Set کنیم

سیستم اندوه را Reset کنیم

نام تو Password درهای بهشت

آدرس Email سایت سرنوشت

تا نیفتد Bug در اندیشه مان

تا که ویروسی نگردد ریشه مان

ای خدا از بهر ما ایمن فرست

بهر دل های پرآتش Fan فرست

ای خدا حرف دلم با کی زنم

Help می خواهم که F1 می زنم