پادشاه ممالک خطیم/صفحه مشق ما قلمرو ماست
موضوعات وبلاگ : هنری/حقوقی/روابط عمومی/طنز و حکایات عبرت آموز
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 31 خرداد 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

به خرگوشه میگن چرا هویج دوست داری؟ میگه هیچی ؛ هویجوری!!!

 

 

كيشميش: به غضنفر ميگن با كيشميش يك جمله بساز. مي گه: من پسر عموي علي ميشم، تو كيشميشي؟

 

 

بلاغت: به يكي مي گن با بلاغت يه جمله بساز. مي گه: اوي فاطي بلا قت كشيدي!

 

 

به غضنفر ميگن اگه دنيا رو بهت بدن چكار مي كني ؟ ميگه بي شعور من زن دارم

 

 

فرق خانوما با آقایون

آقایون وقتی پولدار میشن شیطون میشن
خانمها وقتی شیطون میشن پولدار میشن


 

غضنفرزنگ ميزنه پيتزا فروشي ميگه يه پيتزا مي خواستم. فروشنده ميگه . به نام .... ؟ غضنفر ميگه . آخ آخ . ببخشيد .به نام خدا , يه پيتزا ميخواستم.

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 31 خرداد 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

TaranehhaGroups www.Hamtarane.com

برای ديدن سایر تصاویر زیبا بر روی ادامه مطلب کلیک کنید



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 31 خرداد 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

شاید برای شما هم پیش آمده باشد که از فضای ایستگاه های مترو خسته شده باشید، اما اگر این ایستگاه ها به شکل خارق العاده ای زیبا باشند، آیا شما باز هم خسته خواهید شد؟ در بعضی از شهرهای دنیا ایستگاه های مترو شبیه موزه هستند، بعضی ها شبیه فیلم های تخیلی و بعضی ها هم شبیه سالن های رقص. در این مطلب ما به شما خارق العاده ترین ایستگاه های مترو دنیا را نشان می دهیم:

TaranehhaGroups www.Hamtarane.com

برای ديدن سایر تصاویر زیبا بر روی ادامه مطلب کلیک کنید



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 30 خرداد 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

amazing screw art in 3D03 Amazing Screw Art In 3D

برای ديدن سایر تصاویر زیبا بر روی ادامه مطلب کلیک کنید



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 30 خرداد 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

نام : كمال   

كلاس :دوم دبستان    

موزو انشا : عزدواج!   


 

هر وقت من يك كار خوب مي كنم مامانم به من مي گويد بزرگ كه شدي برايت يك زن خوب مي گيرم.

تا به حال من پنج تا كار خوب كرده ام و مامانم قول پنج تايش را به من داده است.

حتمن ناسرادين شاه خيلي كارهاي خوب مي كرده كه مامانش به اندازه استاديوم آزادي برايش زن گرفته بود. ولي من مؤتقدم كه اصولن انسان بايد زن بگيرد تا آدم بشود ، چون بابايمان هميشه مي گويد مشكلات انسان را آدم مي كند. 

 در عزدواج تواهم خيلي مهم است يعني دو طرف بايد به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خيلي به هم مي خوريم.

از لهاز فكري هم دو طرف بايد به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فكر ندارد كه به من بخورد ولي مامانم مي گويد اين ساناز از تو بيشتر هاليش مي شود.

در عزدواج سن و سال اصلن مهم نيست چه بسيار آدم هاي بزرگي بوده اند كه كارشان به تلاغ كشيده شده و چه بسيار آدم هاي كوچكي كه نكشيده شده. مهم اشق است !

اگر اشق باشد ديگر كسي از شوهرش سكه نمي خواهد و دايي مختار هم از زندان در مي آيد

من تا حالا كلي سكه جم كرده ام و مي خواهم همان اول قلكم را بشكنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.  

 
مهريه و شير بلال هيچ كس را خوشبخت نمي كند.

همين خرج هاي ازافي باعث مي شود كه زندگي سخت بشود و سر خرج عروسي دايي مختار با پدر خانومش حرفش بشود.

دايي مختار مي گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شايد حقوق چتر بازي خيلي كم بوده كه نتوانسته خرج عروسي را بدهد. البته من و ساناز تفافق كرده ايم كه بجاي شام عروسي چيپس و خلالي نمكي بدهيم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتي مي خوري خش خش هم مي كند!  

 
اگر آدم زن خانه دار بگيرد خيلي بهتر است و گرنه آدم مجبور مي شود خودش خانه بگيرد. زن دايي مختار هم خانه دار نبود و دايي مختار مجبور شد يك زير زميني بگيرد. ميگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پايين! اما خانوم دايي مختار هم مي خواست برود بالا! حتمن از زير زميني مي ترسيد. ساناز هم از زير زميني مي ترسد براي همين هم برايش توي باغچه يك خانه درختي درست كردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شكست. از آن موقه خاله با من قهر است.

قهر بهتر از دعواست. آدم وقتي قهر مي كند بعد آشتي مي كند ولي اگر دعوا كند بعد كتك كاري مي كند بعد خانومش مي رود دادگاه شكايت مي كند بعد مي آيند دايي مختار را مي برند زندان!

البته زندان آدم را مرد مي كند.عزدواج هم آدم را مرد مي كند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خيلي بهتر است! 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 30 خرداد 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

این روزها زندگی کاری و شخصی بسیاری از ما بدون ارسال و دریافت ایمیل حتی قابل تصور هم نیست و می توان ایمیل را یکی از بزرگترین خدمات فناوری به بشر دانست.

ایمیل در حالی چهلمین سالروز تولدش را جشن می گیرد که خیلی ها از تغییر و تحولات آن بی خبرند.

 

1971:

یک مهندس کامپیوتر به نام رای تاملینسون اولین پیام الکترونیک را فرستاد و نام خود را به عنوان نخستین فرستنده ایمیل در تاریخ این فناوری به ثبت رساند.

 

 

1976:

ملکه الیزابت دوم نخستین مقام ارشدی بود که پست الکترونیک فرستاد.

 

1978:

نخستین آگهی تبلیغاتی با استفاده از ایمیل را هم یک شبکه کامپیوتری دولتی و دانشگاهی فرستاد.

 

 

1982:

واژ ه ایمیل (email) برای نخستین بار مورد استفاده قرار گرفت.

 

 

1982:

استوک فالمن هم نام خود را به عنوان خالق نخستین شکل یا آیکون تصویری در تاریخ این فناوری به ثبت رساند. او اولین بار از آیکون لبخند استفاده کرد.

 

1997:

شرکت مایکروسافت در این سال نرم افزار اوت لوک (outlook) رابه بازار عرضه کرد تا بدین ترتیب مدیریت ایمیل ها راحت تر شود.

 

 

1997:

شرکت مایکروسافت به قمیت 400 میلیون دلار هات میل را خریداری کرد.

 

 

1998:

کلمه اسپم یا همان هرزنامه که به ایمیل های تجاری ناخواسته اطلاق می شود، در سال 1998 وارد دیکشنری آکسفورد انگلیسی شد.

 

 

 

1999:

یک ایمیل تقلبی با این مضمون که بیل گیتس می خواهد ثروت خود را با کاربران اینترنت به اشتراک بگذارد، در فضای مجازی پخش شد. این ایمیل را میلیون ها نفر برای هم فرستادند.

 

2003:

جرج دبلیو بوش، رئیس جمهور وقت آمریکا، برای اولین بار قانونی را به امضا رساند که به عنوان نخستین استانداردهای ملی برای ارسال ایمیل های تجاری در دنیا به حساب می آمد.

2004:

LOL  و دیگر سرنام های اینترنتی به صورت رسمی وارد دیکشنری انگلیسی آکسفورد شدند.

 

 

2004:

ایمیل های چند رسانه ای، پس از کنفرانس جهانی پیام های چند رسانه ای (MMS) در وین راه اندازی شد.

 

 

2005:

SPF، نخستین فناوری که قادر به تشخیص هویت فرستنده ایمیل است، راه اندازی شد.

 

2007:

پروتکل امنیت ضد فیشینگ (Anti-phishing) DKIM از سوی شرکت مهندسی اینترنتی تسک فورس تنظیم شد.

 

 

2007:

گوگل سرویس ایمیل خود به نام جی میل را در دسترس عموم مردم در سراسر دنیا قرار داد.

 

 

2011:

خبرگزاری آسوشیتدپرس با برداشتن خط فاصله بین حرف ای و کلمه میل در انگلیسی (e-mail) این کلمه را به صورت یک واژه واحد یعنی email پذیرفت تا به این ترتیب کار خیلی ها راحت تر از گذشته شود.

 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 30 خرداد 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

گاهی اوقات گذری به گذشته باعث زنده شده خاطرات انسان ها می شود و غم و شادی ها دوباره به یاد انسان ها می آید .
SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالی جون

برای ديدن سایر تصاویر زیبا بر روی ادامه مطلب کلیک کنید



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ شنبه 28 خرداد 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

 

برای ديدن سایر تصاویر زیبا بر روی ادامه مطلب کلیک کنید



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ شنبه 28 خرداد 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |
 

 روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم.

 مدتها بود می خواستم برای سیاحت از مکانهای دیدنی به سفر بروم. دررستوران محل دنجی را انتخاب کردم، چون می خواستم از این فرصت استفاده کنم تا غذایی بخورم و برای آن سفر برنامه ریزی کنم.

فیله ماهی آزاد با کره، سالاد و آب پرتقال سفارش دادم. در انتهای لیست نوشته شده بود: غذای رژیمی می خورید؟ ... نه

نوت بوکم را باز کردم که صدایی از پشت سر مرا متوجه خود کرد:

- عمو... میشه کمی پول به من بدی؟

- فقط اونقدری که بتونم نون بخرم

- نه کوچولو، پول زیادی همراهم نیست.

- باشه برات می خرم

صندوق پست الکترونیکی من پُر از ایمیل بود. از خواندن شعرها، پیامهای زیبا و همچنین جوک های خنده دار به کلی از خود بی خود شده بودم.

صدای موسیقی یادآور روزهای خوشی بود که در لندن سپری کرده بودم.

عمو .... میشه بگی کره و پنیر هم بیارن؟

آه یادم افتاد که اون کوچولو پیش من نشسته.

- باشه ولی اجازه بده بعد به کارم برسم. من خیلی گرفتارم. خُب؟

غذای من رسید. غذای پسرک را سفارش دادم.

گارسون پرسید که اگر او مزاحم است ، بیرونش کند. وجدانم مرا منع می کرد. گفتم نه مشکلی نیست.بذار بمونه. برایش نان و یک غذای خوش مزه بیارید.

آنوقت پسرک روبروی من نشست.

- عمو ... چیکار می کنی؟

- ایمیل هام رو می خونم.

- ایمیل چیه؟

- پیام های الکترونیکی که مردم از طریق اینترنت می فرستن.

متوجه شدم که چیزی نفهمیده. برای اینکه دوباره سئوالی نپرسد گفتم:

- اون فقط یک نامه است که با اینترنت فرستاده شده

- عمو ... تو اینترنت داری؟

- بله در دنیای امروز خیلی ضروریه

- اینترنت چیه عمو؟

- اینترنت جائیه که با کامپیوترمیشه خیلی چیزها رو دید و شنید. اخبار،موسیقی، ملاقات با مردم، خواندن و نوشتن، رویاها، کار و یادگیری. همه این ها وجود دارن ولی در یک دنیای مجازی.

- مجازی یعنی چی عمو؟

تصمیم گرفتم جوابی ساده و خالی از ابهام بدهم تا بتوانم غذایم را با آسایش بخورم.

- دنیای مجازی جائیه که در اون نمیشه چیزی رو لمس کرد. ولی هر چی که دوست داریم اونجا هست. رویاهامون رو اونجا ساختیم و شکل دنیا رواونطوری که دوست داریم عوض کردیم.

- چه عالی. دوستش دارم.

- کوچولو فهمیدی مجازی چیه؟

- آره عمو. من توی همین دنیای مجازی زندگی می کنم.

- مگه تو کامپیوتر داری؟

- مادرم تمام روز از خونه بیرونه. دیر برمی گرده و اغلب اونو نمی بینیم.

- نه ولی دنیای منم مثل اونه ... مجازی.

- وقتی برادر کوچیکم از گرسنگی گریه می کنه، با هم آب رو به جای سوپ می خوریم

- خواهر بزرگترم هر روز میره بیرون. میگن تن فروشی میکنه اما من نمیفهمم چون وقتی برمی گرده می بینم که هنوزم هم بدن داره.

- و من همیشه پیش خودم همه خانواده رو توی خونه دور هم تصور می کنم.یه عالمه غذا، یه عالمه اسباب بازی و من به مدرسه میرم تا یه روز دکتربزرگی بشم.پدرم سالهاست که زندانه...مگه مجازی همین نیست عمو؟

قبل از آنکه اشکهایم روی صفحه کلید بچکد، نوت بوکم را بستم.

صبر کردم تا بچه غذایش را که حریصانه می بلعید، تمام کند. پول غذا را پرداختم. من آن روز یکی از زیباترین و خالصانه ترین لبخندهای زندگیم راهمراه با این جمله پاداش گرفتم:

- ممنونم عمو، تو معلم خوبی هستی.

آنجا، در آن لحظه، من بزرگترین آزمون بی خردی مجازی را گذراندم...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 26 خرداد 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

پیرزن با تقوایی در خواب خدا را دید و به او گفت:« خدایا، من خیلی تنها هستم، آیا مهمان خانه من می شوی؟»

خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد آمد.

پیرزن از خواب بیدار شد، با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد. رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی را که بلد بود، پخت. سپس نشست و منتظر ماند.

چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد. پیرزن با عجله به طرف در رفت و آن را باز کرد. پشت در پیرمرد فقیری بود. پیرمرد از او خواست تا غذایی به او بدهد. پیرزن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست.

نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا درآمد. پیرزن دوباره در را باز کرد. این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد. پیرزن با ناراحتی در را بست و غرغرکنان به خانه برگشت.

نزدیک غروب بار دیگر در خانه به صدا درآمد. این بار پیرزن مطمئن بود که خدا آمده، پس با عجله به سوی در دوید. در را باز کرد ولی این بار نیز زن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذایی بخرد. پیرزن که خیلی عصبانی شده بود، با داد و فریاد، زن فقیر را دور کرد.

شب شد ولی خدا نیامد. پیرزن ناامید شد و رفت که بخوابد و در خواب بار دیگر خدا را دید.

پیرزن با ناراحتی به خـدا گفت:« خدایـا، مگر تو قول نداده بودی که امـروز به دیـدنم مـی آیی؟»

خدا جواب داد:« بله، ولی من سه بار به خانه ات آمدم و تو هر سه باردر را به رویم بستی!»

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 26 خرداد 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |
شرکت اتومبیل سازی ولوو اقدام به ساخت ماشینی کرده که مخصوص استفاده خانم‌هاست.

YCC که برگرفته از Your Concept Car و به معنی "ماشین مفهومی شما" نامگذاری شده، اولین اتومبیلی است که منحصرا به سفارش زنان و برای زنان در شرکت ولوو ساخته شده است.

 

 


برخی از ویژگیهای این خودرو:
1. هیچ راهی برای دسترسی راننده(خانوم ها) به موتور و قسمت های حساس وجود ندارد یعنی کاپوت ماشین باز نمی شود.

علتش این است  که این ماشین فقط در هر 50.000 کیلومتر نیاز به تعویض روغن دارد و در صورت نیاز به هر نوع سرویس خودش توسط فرستنده بی سیم به نزدیکترین تعمیرگاه مجاز خبر می‌دهد!

2. با لاستیک پنچر قادر به ادامه حرکت است یعنی راننده نیازی به توقف و تعویض لاستیک ندارد!

 

 


3. راننده فقط میتواند به ماشین بنزین بزند و یا آب شیشه شور را پر کند. ضمنا در باک و مخزن شیشه شور طراحی خاصی دارد که با بیرون کشیدن سرشلینگی خودبخود بسته می شود !

4. قبل از اینکه راننده بخواهد پارک کند سیستم هوشمند تشخیص می دهد  آیا  جای کافی برای پارک هست یا نه و در صورت وجود جای خالی به راننده برای پارک کمک می کند!

5. چون خانوم ها معمولا آنقدر خرید می کنند که دستهایشان کاملا پر است و برای بازکردن در بخصوص در مواقع بارندگی دچار مشکل میشوند سیستم درها طوری طراحی شده که با رسیدن راننده کنار ماشین خودبخود نزدیکترین در باز می شود!

6. کاپوت جلو و گلگیرها و قوس سقف طوری طراحی شده که راننده بتواند فاصله های جلو و عقب ماشین را کاملا تشخیص دهد!

7. پدال ها در صورت تصادف جمع می شوند تا صدمه ای به پای راننده وارد نشود!

 

 


8. فرمان و صندلی و پدالها و پنل جلو با راننده بصورت خودکار تطبیق داده می‌شود!

9. از آن جا که  خانوم ها تمایل زیادی به تغییر دکوراسیون و مبلمان خانه دارند برای تامین این نیاز روکش صندلیها و کلا تودوزی براحتی قابل تعویض است!

 

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 26 خرداد 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

http://marshal-modern.ir/Archive/2011/6/14/TohidSq8439834.jpg

برای ديدن سایر تصاویر زیبا بر روی ادامه مطلب کلیک کنید



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

 

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالی جون
                                              

برای ديدن سایر تصاویر زیبا بر روی ادامه مطلب کلیک کنید



 



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

 

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالی جون

 

برای ديدن سایر تصاویر زیبا بر روی ادامه مطلب کلیک کنید



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

یک روز توی پیاده رو به طرف میدان تجریش می رفتم...
از دور دیدم یك كارت پخش كن خیلی با كلاس، كاغذهای رنگی قشنگی دستشه ولی به هر كسی نمیده!
خانم ها رو که کلا تحویل نمی گرفت و در مورد آقایون هم خیلی گزینشی رفتار می كرد و معلوم بود فقط به كسانی كاغذ رو می داد كه مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند، اهل حروم كردن تبلیغات نبود ....
احساس كردم فكر می كنه هر كسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی گرون قیمت رو نداره، لابد فقط به آدمهای باكلاس و شیك پوش و با شخصیت میده! از كنجكاوی قلبم داشت می اومد توی دهنم...!!!
خدایا، نظر این تبلیغاتچی خوش تیپ و با كلاس راجع به من چی خواهد بود؟! آیا منو تائید می كنه؟!!
كفشهامو با پشت شلوارم پاك كردم تا مختصر گرد و خاكی كه روش نشسته بود پاك بشه و كفشم برق بزنه!
شكم مبارك رو دادم تو و در عین حال سعی كردم خودم رو كاملا بی تفاوت نشون بدم!
دل تو دلم نبود. یعنی منو می پسنده؟ یعنی به من هم از این كاغذهای خوشگل میده...؟!
همین طور كه سعی می كردم با بی تفاوتی از كنارش رد بشم با لبخند نگاهی بهم كرد و یک كاغذ رنگی به طرفم گرفت و گفت: "آقای محترم! بفرمایید!"
قند تو دلم آب شد!
با لبخندی ظاهری و با حالتی که نشون بدم اصلا برام مهم نیست بهش گفتم: می گیرمش ولی الان وقت خوندنش رو ندارم! كاغذ رو گرفتم ...
چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اونقدر هول بودم كه داشتم با سر می رفتم توی كیك . وایسادم و با ولع تمام به كاغذ نگاه كردم،

نوشته بود:
.
.
.

دیگر نگران طاسی سر خود نباشید، پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا و امریكا
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

در بازگشت از كليسا، جك از دوستش ماكس ميپرسد: «فكر مي كني آيا مي شود هنگام دعا كردن سيگار كشيد؟»
ماكس جواب مي دهد: «چرا از كشيش نمي پرسي؟»
جك نزد كشيش مي رود و مي پرسد: «جناب كشيش، مي توانم وقتي در حال دعا كردن هستم، سيگار بكشم.»
كشيش پاسخ مي دهد: «نه، پسرم، نمي شود. اين بي ادبي به مذهب است.»
جك نتيجه را براي دوستش ماكس بازگو مي كند.
ماكس مي گويد: «تعجبي نداره. تو سئوال را درست مطرح نكردي. بگذار من بپرسم.»
ماكس نزد كشيش مي رود و مي پرسد: «آيا وقتي در حال سيگار كشيدنم مي توانم دعا كنم؟»
كشيش مشتاقانه پاسخ مي دهد: «مطمئناً، پسرم. مطمئناً.»

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

برخی از شهرهای اسپانیا هرساله میزبان رقابت های برج انسانی معروف به "Castellers" است. در این رقابت ها، گروه های داوطلب با روش های كاملا حساب شده تلاش می كنند بلندترین و پیچیده ترین برج انسانی را به نمایش بگذارند. این مراسم بیشتر در شهر بارسلونا و مادرید اسپانیا برگزار می گردد.

تیم های شرکت کننده از شهرهای مختلف اسپانیا به دور هم جمع می شوند و به دسته های 50 تا 10 نفره تقسیم میگردند. بعد از آغاز مسابقه تیمی که موفق شود به ارتفاع بالاتری دست پیدا کند از جوایز نفیسی برخوردار می گردد. بعد از پایان اجرای مسابقه و هنگام پائین آمدن افراد از برج انسانی معمولا دست و پای زیادی شکسته می شود. عکسهای زیر قسمت های مختلفی این مسابقه دیدنی را نشان می دهد.

فستیوال برج های انسانی در اسپانیا !

برای ديدن سایر تصاویر زیبا بر روی ادامه مطلب کلیک کنید



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

روزي خوکي نزد گاو ماده مزرعه ميرود و با اندوه و ياس فراوان به گاو ميگويد : "ميتونم يک سوالي را ازت بپرسم ، اما خواهش ميکنم که رک و بي پرده پاسخم را بده . بهت قول ميدهم که از پاسخت ناراحت نشم . "
گاو با کمال حيرت مي گويد : خوب بپرس .
خوک : گرچه ميدانم که تو فقط به اهالي روستا شير ميدهي ولي مردم از گوشت تازه و پرچرب من همبرگر و سوسيس و کالباس درست ميکنند و خيلي هم لذت ميبرند . اما با اين وجود هيچکس از من تعريفي نمي کند و کسي مرا دوست ندارد. در عوض تورا همه دوست دارند. بهترين چراگاه ها و علوفه هاي تازه براي تو فراهم است اما من بايد تفاله و آشغالها را بخورم . دليل اين کم لطفي از طرف مردم چيست ؟

گاو با لبخندي پاسخ داد: علت علاقه مردم به من در آن است که من در حاليکه زنده ام نفعم به مردم ميرسد و نفع تو بعد از مرگت به مردم ميرسه.