پادشاه ممالک خطیم/صفحه مشق ما قلمرو ماست
موضوعات وبلاگ : هنری/حقوقی/روابط عمومی/طنز و حکایات عبرت آموز
نوشته شده در تاريخ شنبه 25 تير 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |


شکار لحظه ها (2)

                برای ديدن سایر تصاویر زیبا بر روی ادامه مطلب کلیک کنید
 



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ شنبه 25 تير 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

روزی بهلول به حمام رفت، ولی خدمتکاران حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن طور که دلخواه بهلول بود او را کیسه ننمودند.

با این حال بهلول وقت خروج از حمام ده دیناری که به همراه داشت یک جا به استاد حمام داد.

کارگران حمامی چون این بذل و بخشش را بدیدند، همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی نمودند.

بهلول باز هفته دیگر به حمام رفت. ولی این دفعه تمام کارگران با احترام کامل او را شستشو نموده و بسیار مواظبت نمودند. ولی با اینهمه سعی و کوشش کارگران، بهلول به هنگام خروج فقط یک دینار به آنها داد.

خدمتکاران حمامی متغیر گردیده پرسیدند: سبب بخشش بی جهت هفته قبل و رفتار امروزت چیست؟

بهلول گفت:مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده بودم پرداختم و مزد آن روز حمام را امروز می پردازم تا شما ادب شده و رعایت مشتری های خود را بکنید !!!


یک روز عربی ازبازار عبور میکرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد از بخاری که از سر دیگ بلند میشد خوشش آمد تکه نانی که داشت بر سر آن میگرفت و میخورد !

 

هنگام رفتن صاحب دکان گفت تو از بخار دیگ من استفاده کردی وباید پولش را بدهی !!!

مردم جمع شدن مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود بهلول را دید که از آنجا میگذشت از بهلول تقاضای قضاوت کرد ...

بهلول به آشپز گفت آیا این مرد از غذاي تو خورده است؟

آشپز گفت نه ولی از بوی آن استفاده کرده است.

بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد وبه زمین ریخت وگفت : ای آشپز صداي پول را تحویل بگیر.

آشپز با کمال تحیر گفت :این چه قسم پول دادن است؟

بهلول گفت مطابق عدالت است : کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند !


فردی چند گردو به بهلول داد و گفت: بشکن و بخور و برای من دعا کن.

 

بهلول گردوها را شکست ولی دعا نکرد.

آن مرد گفت: گردوها را می خوری نوش جان، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم!

بهلول گفت: مطمئن باش اگر در راه خدا داده ای خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنیده است...!


شخص تنبلي نزد بهلول آمده و پرسيد :

 

مي خواهم از كوهي بلند بالا روم مي تواني نزديكترين را ه را به من نشان دهي؟

بهلول جواب داد:  نزديكترين و آسانترين راه : نرفتن بالاي كوه است !!!    

نوشته شده در تاريخ شنبه 25 تير 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

http://uploader.ir/rozanehgroup/tir89/irane-ma/01.jpg

                        برای ديدن سایر تصاویر زیبا بر روی ادامه مطلب کلیک کنید



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

 

سوار تاکسیم میگم آقا نگه دارید، میگه پیاده میشی؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام باد لاستیکا رو چک کنم!



رفتم دم مغازه به یارو میگم قرص پشه داری؟ میگه واسه کشتنش میخوای؟

میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ برا سردردش میخوام!!!



رفتم تو آپارتمان دارم گوشت قربونی بین همسایه ها پخش میکنم، یارو میپرسه نذریه؟

میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ با خود گوسفنده مشکل داشتیم کشتیمش!!!



کمرم درد می کنه یه پارچه بستم بهش. داداشم میگه کمرت درد می کنه؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ می خوام ادای داداش کایکو رو در بیارم.


داریم 10 نفری بازی شبکه ای میکنیم. اومده میگه جدی حال میده؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ اسکولیم! عذاب داره اما میخوایم تهذیب نفس کنیم.


تو صف پمپ گاز منتظرم تا نوبتم بشه، یارو زده به شیشه میگه آقا شما هم می‌خوای گاز بزنی‌؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ من می‌خوام لیس بزنم !



رفتم بانک پول بگیرم. کارمنده میگه پول رو میبرین؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام وایسم اینجا هر کس رقصید بریزم رو سرش شاباش بدم.



رفیقم شمارمو می خواست، گفتم: یادداشت کن 0932
گفت : تالیا داری؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ همراه اول شماره خالی نداشت بهم تو تالیا خط داد



رفتیم غار علیصدر، به رفیقم خفاش نشون دادم. میگه وای خفاشه؟!

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ بتمن بود. اجاره خونه گرونه اینجا سکونت دارن فعلا!!!


با دوستم سه ساعت تو صف نونوایی وایساده بودیم صف 40 متری نوبتم شده. یارو میگه نون می خوای ؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ تا الان قطار بازی می کردیم واگن آخرم بودیم



رفتم نوشابه بخرم به یارو میگم اینکه تاریخش مال دو سال پیشه. میگه : یعنی فاسد شده ؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ مونده جا افتاده



دارم از گرما میمیرم، خودمو مثله چی دارم باد میزنم. بابام میاد میگه چیه ؟ گرمته ؟؟؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ دارم حداکثر سرعت چرخش مچم رو امتحان میکنم



تو دستشویی به خواهرم میگم آفتابه رو میدی؟ میگه میخوای خودتو بشوری؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام آبش کنم بذارم تو یخچال



به یارو راننده میگم. آقا اگه میشه یكم سریعتر. الان هواپیما میپره...
میگه، به سلامتی مسافرین؟...

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ فندك هواپیما دیشب دستم جامونده، میرم بدم به رانندش


رفتم بالای برج میخواستم خودمو بندازم پایین، یارو میگه میخوای خودکشی کنی؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدم ببینم سرعت صفر تا صدم از این بالا تا پایین چقدر میشه، بجای پروژه بدم دانشگاه



رفیقم میگه اگه با گوشی برم تو اینترنت از شارژم کم میشه؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ از ذخیره ارزی کشورهای عضو اپک کم میشه



رفتم سم بخرم واسه سوسك، یارو میگه میخواین سریع بمیره؟!

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام شكنجش كنم ازش اعتراف بگیرم!!!



دم دستشویی عمومی واستادم تا نفر قبلی بیاد بیرون،
اومده بیرون، میبینه دارم پیچ و تاب میخورم میگه دستشویی داری؟؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ دارم با صدای موزیکی که نواختی تمرین رقص عربی میکنم!


رفتیم رستوران، میگم 2تا جوجه لطفا. میگه جوجه کباب؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ ازین جوجه رنگیا، یه قرمز بدین یه سبز


به اپراتور اداره میگم لطفا شماره فلانی رو برام بگیر. میگه گرفتم وصل کنم؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ فوت کن، قطع کن



زنگ زدم 115، میگه آمبولانس میخواین قربان؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ یه پلیس 110 میخوام، بقیش هم آدامس بدین!



به مامانم میگم من میرم کارواش، میگه ماشینم میبری؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ دارم میرم اونجا دوش بگیرم


یارو اومده می‌بینه همكارم توی اتاق نیست. باز می‌پرسه خانم فلانی نیست؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ هستن. افتادن پشت اون كمد. با خط‌كش بزن در بیاد


مگس کش دستمه. مامانم میگه میخوای مگسا رو بکشی؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام رهبری ارکسترشون رو بکنم سمفونی بتهوون بزنن



حواسم نبود با صورت رفتم تو در. یارو میگه ندیدیش؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ من داركوبم می خوام با منقار یه سوراخ برا خودم باز كنم برم تو



رفتم دکتر میگم: دو روزه بدنم خیلی درد میکنه! بعد از 10 دقیقه معاینه میگه: میخوای واست دارو بنویسم؟!

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوای واسم دعا بنویس تا خوب بشم!!!



زنگ زدم میگم مامان بیا منو گرفتن ... میگه خاک تو سرم, گشت ارشاد؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ مرکز نخبگان ایران



حدود ۳ صبح بود رفتم سر یخچال پارچ آب رو برداشتم آب بخورم.
دوستم بلند شده میگه می‌خوای آب بخوری ؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ تو خواب یادم افتاد به گلا آب ندادم می‌خوام بهشون آب بدم



سوار تاکسیم میگم آقا نگه دارید. میگه پیاده میشی؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام باد لاستیکا رو چک کنم...!



با گل رفتم بیمارستان. نگهبان میگه گل برای مریضتون آوردین؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدم خواستگاری تو با این سیبیلات...



رفتم صندلی بخرم واسه کامپیوتر. یارو گفت : راحت باشه؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ خار داشته باشه.



دارم تو حیاطمون موتورمو تعمیر میکنم به مامانم میگم دستمال بیخودی داری؟
میگه میخوای موتورتو تمیز کنی؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام هل هله کنان برم تو کوچه کردی برقصم


یه طوطی گرفتم. فامیلمون اومده میگه طوطیه؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ یا کریمه یه کم با فتوشاپ تغییرش دادم



داشتم تلویزیون میدیدم.
بعد مادر بزرگم اومده کانال رو عوض کرده بهد به من میگه داشتی میدیدی؟؟؟!!!

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ داشتم گرمش میکردم تا شما بیای ببینی!!!



رفتم واسه استخدام. یارو میگه اومدی واسه استخدام؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدم ببینم کی استخدام می شه ازش شیرینی بگیرم!



میگم بابا... تصمیمم رو گرفتم... می خوام زن بگیرم...
میگه میشناسیش؟ میگم آره.
میگه مجرده؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ منتظرم شوهرش رضایت نامشو امضا کنه بریم خواستگاری



دستمو بلند کردم از استاد سوال کنم.
میگه شما سوال داری؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ خواستم خطوط کف دستمو بهت نشون بدم فالمو بگیری ...



رفتم پیژامه رو از کمد برداشتم پوشیدم. بابام میگه از تو کمد برداشتی؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ گذاشته بودم تو یخچال تابستونیه پیژامه تگری بپوشم خنک شم



زنگ زدم میگم مامان بیا منو گرفتن، میگه خاک تو سرم پلیس؟

میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ مرکز نخبگان ایران!


طوطی گرفتم فامیلمون اومده میگه اااااااااااااااااااااااا طوطیه؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ یا کریمه یه کم با فتوشاپ تغییرش دادم!


به رفیقم میگم شارژر سوزنی داری؟ میگه می خوای موبایلتو شارژ کنی؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ می خوام دگمه لباسمو باش بدوزم!



به رفیقم میگم چه خوب می‌شه اگه جور شه واسه جامِ جهانی‌ بتونیم بریم برزیل، میگه بریم بازیها رو ببینیم؟!

میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ دیوید ویا داره خداحافظی می‌کنه، اسپانیا مهاجمِ خوب می‌خواد...!!!



میگم آقا شهید همّت کجاس؟ میگه بزرگراه شهید همّت؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ می‌خواستم خودشو پیدا کنم یه خانواده‌ای رو از نگرانی در بیارم!!!



به استاد میگم لطفا كمكم كنید دارم مشروط میشم. میگه نمره میخوای؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ نظر شما رو در مورد مقدار و جنس خاكی كه باید بریزم تو سرم میخوام!



سوار تاکسی شدم رسیدیم سر خیابون. گفتم مرسی. آقا می گه پیاده می شین؟

می گم پـَـَـ نــه پـَـَــــ خواستم بین مسیر یه تشکر ناغافلی کرده باشم جو از سنگینی درآد



مراقب جلسه کارت دانشجوییمو گرفته عکسمو دیده می گه خودتی؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ عکس رضاخان رو گذاشتم جولو چشمام باشه


دوستم پاش تو گچه، یارو میگه شکسته؟

میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ پاشو گچ کرده که از شهرداری عوارض نوسازی بگیره



به استاد میگم امتحان میان ترم رو بندازید عقب، میگه یعنی یه روز دیگه؟

میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ ساعت 23:59:59 ثانیه امشب!!!



میگه دگرگونی یعنی همون تغییرکردن و متغیر شدن؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ یعنی این گونی نه، یک گونی دیگه!



دوستم دماغشو عمل کرده، یارو بش میگه دوستت بینی عمل کرده؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ داشته مترو سوار میشده لای در گیــــــرکرده!



دارم حرف میزنم هی زبونم میگیره، بابام میگه:چته زبونت بند اومده؟

میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام حرف بزنم اینجا بد آنتن میده!!!


دم کوه زنگ زدم به دوست دانشگام میگم بجنب بچه ها همه جمع شدند منتظر توایم!
میگه بچه های خودمون؟

میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ بچه های شیرخوارگاه آمنه رو میگم که منتظرند بیای ژانگولر بازی از خودت درآری بخندند



تو یه ساختمون نیمه کاره با کلاه ایمنی وایسادم
کارگره میگه مهندس کلاه گذاشتی آجر تو سرت نخوره؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام آقای ایمنی بیاد با هم کلیپ انیمیشن بازی کنیم



برنامه آشپزی تلویزیون:
خانم آشپز: حالا سینه مونو میزاریم گرم بشه.
شجاعی مهر: منظورتون سینه مرغه؟

خانم آشپز: پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام سینه خودمو گرم کنم


در آسانسورو باز کرده کوبونده تو سر من از درد اشکم در اومده میگه آخی دردت اومد؟؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ دیدم شب جمعه اس به یاد مرده هامون افتادم یه دیده ای تر کردم!!!



می خواستم به یکی از دوستام زنگ بزنم شمارشو یادم نمیومد به گوشی نیگا می کردم شاید یادم بیاد. بعد خواهرم اومده میگه می خوای زنگ بزنی؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ با تلفن مسابقه زل زدن گذاشتیم ببینیم کی کم میاره!



پیک پیتزایی میاد در میزنه. یارو میگه پیتزا آووردی؟!؟!؟

میگه پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدم آشغالاتونو ببرم



نصف صورتم ورم کرده رفتم دکتر، دکتره می گه آبسه کرده؟

میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ باده اون ور صورتم خوابیده!!!



اومدم به بابام میگم بابا پول بده، میگه مگه پولات تموم شده؟

میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ با اون یه ذره پول تو جیبی رفتم یه بنز خریدم، بقیشم گذاشتم بانک!
میگه پـَـَـ نــه پـَـَــــ با اون دست فرمونت میخوای پول بنزم بهت بدم لابد؟!!!

میگم شما هم مگه پـَـَـ نــه پـَـَــــ رو بلدی؟! میگه پـَـَـ نــه پـَـَــــ ! فقط تو بلدی !!!
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

نقاشی های شگفت انگیز و دیدنی 3 بعدی در خیابان ها

                           برای ديدن سایر تصاویر زیبا بر روی ادامه مطلب کلیک کنید



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده می کرد.

یک روز او با صاحبکار خود موضوع را درمیان گذاشت.

پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن ، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند.

صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند ، اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد.

سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد ، از او خواست تا به عنوان آخرین کار ، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.

نجار در حالت رودربایستی ، پذیرفت درحالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود.

پذیرفتن ساخت این خانه برخلاف میل باطنی او صورت گرفته بود.

برای همین به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت و بی دقتی ، به ساختن خانه مشغول شد و به زودی و به خاطر رسیدن به استراحت ، کار را تمام کرد.

او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد.

صاحب کار برای دریافت کلید این آخرین کار به آنجا آمد.

زمان تحویل کلید ، صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!

نجار ، یکه خورد و بسیار شرمنده شد.

در واقع اگر او میدانست که خودش قرار است در این خانه ساکن شود ، لوازم و مصالح بهتر و تمام مهارتی که در کار داشت را برای ساخت آن بکار می برد.

یعنی کار را به صورت دیگری پیش میبرد.
 

این داستان ماست.


ما زندگیمان را میسازیم. هر روز میگذرد.

گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که میسازیم نداریم ، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه میفهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم.

اگر چنین تصوری داشته باشید ، تمام سعی خود را برای ایمن کردن شرایط زندگی خود میکنیم. فرصت ها از دست می روند و گاهی بازسازی آنچه ساخته ایم، ممکن نیست.
آری ، درست است .

شما نجار زندگی خود هستید و روزها، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشود.


یک تخته در آن جای میگیرد و یک دیوار برپا میشود.

 

مراقب سلامتی خانه ای که برای زندگی خود می سازید باشید

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

شوهری خوب، پدری عالی اما برقکاری بد!

 

 

 

                                   یادبودی از سوی پسران (بجز ریکاردو که هیچ پولی نپرداخته)

 
 
 
اینک در آغوش پروردگاری. خدایا مواظب کیف پولت باش!
 

 


 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

    

                    برای ديدن سایر تصاویر زیبا بر روی ادامه مطلب کلیک کنید



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

یک شخص جوان با تحصیلات عالی برای شغل مدیریتی در یک شرکت بزرگ درخواست داد. در اولین مصاحبه پذیرفته شد؛ رئیس شرکت آخرین مصاحبه را انجام داد. رئیس شرکت از شرح سوابق متوجه شد که پیشرفت های تحصیلی جوان از دبیرستان تا پژوهشهای پس از لیسانس تماماً بسیار خوب بوده است، و هرگز سالی نبوده که نمره نگرفته باشد.

رئیس پرسید: ((آیا هیچ گونه بورس آموزشی در مدرسه کسب کردید؟))

جوان پاسخ داد: ((هیچ.))

رئیس پرسید: ((آیا پدرتان بود که شهریه های مدرسه شما را پرداخت کرد؟))

جوان پاسخ داد: ((پدرم فوت کرد زمانی که یک سال داشتم، مادرم بود که شهریه های مدرسه ام را پرداخت می کرد.))

رئیس پرسید: ((مادرتان کجا کار می کرد؟))

جوان پاسخ داد: ((مادرم بعنوان کارگر رختشوی خانه کار می کرد.))

رئیس از جوان درخواست کرد تا دستهایش را نشان دهد.

جوان دو تا دست خود را که نرم و سالم بود نشان داد.

رئیس پرسید: ((آیا قبلاً هیچ وقت در شستن رخت ها به مادرتان کمک کرده اید؟))

جوان پاسخ داد: ((هرگز، مادرم همیشه از من خواسته که درس بخوانم و کتابهای بیشتری مطالعه کنم. بعلاوه، مادرم می تواند سریع تر از من رخت بشوید.))

رئیس گفت: ((درخواستی دارم. وقتی امروز برگشتید، بروید و دستهای مادرتان را تمیز کنید، و سپس فردا صبح پیش من بیایید.))

جوان احساس کرد که شانس او برای بدست آوردن شغل مدیریتی زیاد است.

وقتی که برگشت، با خوشحالی از مادرش درخواست کرد تا اجازه دهد دستهای او را تمیز کند.

مادرش احساس عجیبی می کرد، شادی اما همراه با احساس خوب و بد، او دستهایش را به مرد جوان نشان داد. جوان دستهای مادرش را به آرامی تمیز کرد. همانطور که آن کار را انجام می داد اشکهایش سرازیر شد. اولین بار بود که او متوجه شد که دستهای مادرش خیلی چروکیده شده، و اینکه کبودی های بسیار زیادی در پوست دستهایش است. بعضی کبودی ها خیلی دردناک بود که مادرش می لرزید وقتی که دستهایش با آب تمیز می شد.

این اولین بار بود که جوان فهمید که این دو تا دست هاست که هر روز رخت ها را می شوید تا او بتواند شهریه مدرسه را پرداخت کند. کبودی های دستهای مادرش قیمتی بود که مادر مجبور بود برای پایان تحصیلاتش، تعالی دانشگاهی و آینده اش پرداخت کند.

بعد از اتمام تمیز کردن دستهای مادرش، جوان همه رخت های باقیمانده را برای مادرش یواشکی شست.

آن شب، مادر و پسر مدت زمان طولانی گفتگو کردند.

صبح روز بعد، جوان به دفتر رئیس شرکت رفت.

رئیس متوجه اشکهای توی چشم های جوان شد، پرسید: ((آیا می توانید به من بگویید دیروز در خانه تان چه کاری انجام داده اید و چه چیزی یاد گرفتید؟))

جوان پاسخ داد: ((دستهای مادرم را تمیز کردم، و شستشوی همه باقیمانده رخت ها را نیز تمام کردم.))

رئیس پرسید: ((لطفاً احساس تان را به من بگویید.))

جوان گفت:

1-اکنون می دانم که قدردانی چیست. بدون مادرم، من موفق امروز وجود نداشت.

2-از طریق با هم کار کردن و کمک به مادرم، فقط اینک می فهمم که چقدر سخت و دشوار است برای اینکه یک چیزی انجام شود.

3-به نتیجه رسیده ام که اهمیت و ارزش روابط خانوادگی را درک کنم.

رئیس شرکت گفت: ((این چیزیست که دنبالش می گشتم که مدیرم شود.))

می خواهم کسی را به کار بگیرم که بتواند قدر کمک دیگران را بداند، کسی که زحمات دیگران را برای انجام کارها بفهمد، و کسی که پول را بعنوان تنها هدفش در زندگی قرار ندهد. شما استخدام شدید.

بعدها، این شخص جوان خیلی سخت کار می کرد، و احترام زیردستانش را بدست آورد.

هر کارمندی با کوشش و بصورت گروهی کار می کرد. عملکرد شرکت به طور فوق العاده ای بهبود یافت.

 

یک بچه، که حمایت شده و هر آنچه که خواسته است از روی عادت به او داده اند،

((ذهنیت مقرری)) را پرورش داده و همیشه خودش را مقدم می داند. او از زحمات والدین خود بی خبر است. وقتی که کار را شروع می کند، می پندارد که هر کسی باید حرف او را گوش دهد، زمانی که مدیر می شود، هر گز زحمات کارمندانش را نمی فهمد و همیشه دیگران را سرزنش می کند. برای این جور شخصی، که ممکن است از نظر آموزشی خوب باشد، ممکن است یک مدتی موفق باشد، اما عاقبت احساس کامیابی نمی کند.

او غر خواهد زد و آکنده از تنفر می شود و برای بیشتر بدست آوردن می جنگند. اگر این جور والدین حامی هستیم، آیا ما داریم واقعاً عشق را نشان می دهیم یا در عوض داریم بچه هایمان را خراب می کنیم؟

 

شما می توانید بگذارید بچه هایتان در خانه بزرگ زندگی کنند، غذای خوب بخورند، پیانو بیاموزند،

تلویزیون صفحه بزرگ تماشا کنند. اما هنگامی که دارید چمن ها را می زنید، لطفاً اجازه دهید آن را تجربه

کنند. بعد از غذا، بگذارید بشقاب و کاسه های خود را همراه با خواهر و برادر هایشان بشویند.

برای این نیست که شما پول ندارید که مستخدم بگیرید، می خواهید که آنها درک کنند، مهم نیست که والدین شان چقدر ثروتمند هستند، یک روزی موی سرشان به همان اندازه مادر شخص جوان سفید خواهد شد.

مهم ترین چیز اینست که بچه های شما یاد بگیرند که چطور از زحمات و تجربه سختی قدردانی کنند و یاد بگیرند.

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 19 تير 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

 

 

  http://marshal-modern.ir/Archive/2011/7/10/2554_picture_of_a_donkey_kicking_out_one_hind_leg.jpg

 

خدا خر را آفرید و به اوگفت:
تو بار خواهی برد، از زمانی که
تابش آفتاب آغاز می شود تا زمانی
که تاریکی شب سر می رسد.و همواره بر
پشت تو باری سنگین خواهد بود.و تو
علف خواهی خورد و از عقل بی بهره
خواهی بود و پنجاه سال عمر خواهی
کرد و تو یک خر خواهی
بود.

خر به خداوند پاسخ  داد: خداوندا!من می خواهم خر باشم،
اما پنجاه سال برای خری همچون من
عمری طولانی است.پس کاری کن فقط
بیست سال زندگی کنم و خداوند آرزوی
خر را برآورده کرد

 

 

 

http://marshal-modern.ir/Archive/2011/7/10/262_excited_alert_puppy_wagging_his_tail_with_a_bone_in_his_.jpg

خدا سگ را آفرید و به او  گفت:
 تو نگهبان خانه انسان خواهی
بود و بهترین دوست و وفادارترین
یار انسان خواهی شد.تو غذایی را که
به تو می دهند خواهی خورد و سی سال
زندگی خواهی کرد.تو یک سگ خواهی
بود.

سگ به خداوند پاسخ  داد:
خداوندا!سی سال زندگی عمری
طولانی است.کاری کن من فقط پانزده
سال عمر کنم و خداوند آرزوی سگ را
برآورد...

 

 



http://marshal-modern.ir/Archive/2011/7/10/2577_picture_of_a_cute_little_monkey_with_big_ears.jpg


خدا میمون را آفرید و به  او گفت:
و تو از این سو به آن سو و از
این شاخه به آن شاخه خواهی پرید و
برای سرگرم کردن دیگران کارهای
جالب انجام خواهی داد و بیست سال
عمر خواهی کرد.و یک میمون خواهی
بود.

میمون به خداوند پاسخ  داد:
بیست سال عمری طولانی است، من
می خواهم ده سال عمر کنم.و خداوند
آرزوی میمون را برآورده
کرد.

 



و

....

...

..

.

 

http://marshal-modern.ir/Archive/2011/7/10/922_goofy_looking_man_with_his_tongue_hanging_out_wearing_a_.jpg


سرانجام خداوند انسان را آفرید و به او گفت:
تو انسان هستی.تنها
مخلوق هوشمند روی تمام سطح کره
زمین.تو می توانی از هوش خودت
استفاده کنی و سروری همه موجودات
را برعهده بگیری و بر تمام جهان
تسلط داشته باشی.و تو بیست سال عمر
خواهی کرد.

انسان گفت:سرورم!گرچه من
دوست دارم انسان باشم، اما بیست
سال مدت کمی برای زندگی است.آن سی
سالی که خر نخواست ، آن پانزده
سالی که سگ نخواست و آن ده سالی که
میمون نخواست زندگی کند، به من
بده.

و


خداوند آرزوی انسان را برآورده
کرد...

و

....

...

..

.


 

 

از آن زمان تا کنون انسان فقط بیست
سال مثل انسان زندگی می کند!!!
 

 

http://marshal-modern.ir/Archive/2011/7/10/2084_picture_of_a_father_giving_his_son_a_horse_ride.jpg


پس از آن،ازدواج می کند و سی سال
مثل خر کار می کند مثل خر زندگی می
کند ، و مثل خر بار می
برد

و

 

 


پس از اینکه فرزندانش بزرگ شدند،
پانزده سال مثل سگ از خانه ای که در
آن زندگی می کند، نگهبانی می دهد و
هرچه به او بدهند می
خورد...!!!

و

http://marshal-modern.ir/Archive/2011/7/10/3636_picture_of_an_angry_old_man_waving_his_cane.jpg


وقتی پیر شد، ده سال مثل میمون
زندگی می کند؛ از خانه این پسرش به
خانه آن دخترش می رود و سعی می کند
مثل میمون نوه هایش را سرگرم

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 19 تير 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

چقدر عجیبه که تا وقتی مریض نشی کسی برات گل نمی آره

 

چقدر عجیبه که تا وقتی گریه نکنی کسی نوازشت نمی کنه

 

چقدر عجیبه که بی بهانه کسی هیچوقت برات هدیه نمی خره

 

چقدر عجیبه که تا وقتی فریاد نکنی کسی به طرفت بر نمی گرده

 

چقدر عجیبه که تا وقتی بچه نباشی کسی برات قصه نمی گه

 

چقدر عجیبه که تا وقتی بزرگ نباشی کسی به قصه ات گوش نمی ده

 

چقدر عجیبه که تا وقتی قصد رفتن نکنی کسی به دیدنت نمیاد

 

چقدر عجیبه که تا وقتی نمردی کسی تو رو نمی بخشه

 

دروغه !!!!!؟

نوشته شده در تاريخ شنبه 18 تير 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |
رفتیم بلیت کانادا بگیریم زنه میگه سیاحتیه؟
میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ زیارتیه میخوام برم امامزاده سید ریچارد


رفتیم سر خاک یکی از فامیلامون ساکت نشستیم پسر خاله ام میگه ساکتی!!! پــــ نه پـــــــ بلند شم برات سیا نرمه نرمه رو بخونم 


يارو عکسمو ديده ميگه:اااا دماغ خودته اين؟ 
پـَـَــــ نــه پـَـَــــ دماغ اجدادمه که بيني به بيني، نسل به نسل منتقل شده الان رسيده به من!!!!


با دوستم رفتيم تو يه مغازه ي شلوغ که عسل طبيعي ميفروشه؛ نوبت ما که ميشه طرف ميگه:شمام عسل ميخواين!؟ ، پـَـَـــ نــه پـَـَـــ دوتا زنبوريم اومديم استخدام شيم 


تو بهشت زهرا دنبال قبر یکی می گشتیم. یه ادم خوشحال اومده داره با ما رو سنگ قبرا رو می خونه. بعد میگه دنبال قبر کسی می گردین؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ دستیار عزرائیلم اومدم ببینم کسی زود تر از موقع نمرده باشه


زنگِ خونه رو میزنم مامانم میپرسه میخای‌ بیایی تو ؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ می‌خوام ببینم اف ف سالمه یا نه


صبح رفتم کنکور بدم .مراقب میگه تو هم اومدی کنکور بدی؟ پـَـَـ نه پـَـَـ اومدم اینجا برم دسشویی
 


ماشینم بنزین تموم کرد وسط جاده, واستادم دم جاده یکی 2 لیتر بنزین از ماشینش بهم بده که فقط خودمو برسونم به یه پمپ بنزینی, یکی زد بقل گفت آقا بنزین برای ماشینت می خوای؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ می خوام باهاش خودمو آتیش بزنم
 


رفتیم پایگاه انتقال خون میگه شمام اومدین خون بدین؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ ما پشه ایم اومدیم مهمونی...!!! 


ساعت 5-4 صبح زنگ زده..گوشی رو برداشتم به زور دارم جواب میدم..میگه خواب بودی؟؟پـَـَـ نــه پـَـَــــ داشتم سر گلدسته ی مسجد محلمون اذان میگفتم صدام گرفته 


خونمون رو عوض کردیم به بابام میگم کی واسه خونه خط میگیری؟
میگه خط تلفن؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ خط نستعلیق روزی دوبار هم از روش بنویسیم


برای طرح یه شکایت رفتم کلانتری طرف می گه از کسی شکایت دارین ؟ 
پـَـَـ نــه پـَـَــــ
اومدم فرار مایکل اسکافیلد رو از فاکس ریور گزارش کنم


تو این گرما که سگ تب میکنه رفتم سوپر مارکت میگم یه ایستک بدید یارو میگه خنک باشه؟ 
پـَـَـ نــه پـَـَــــ گرم بده میریزم تو نعلبکی خنک بشه!


میگه امتحانِ چی داری؟؟؟میگم وصایا,,,میپرسه وصایای امام؟؟؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ ... وصایای الیزابت تیلور ...


بعد از چهار ساعت از کنکور تو هوا 40 درجه اومدم خونه خواهرم میگه خسته ای؟اگه نیستی منو ببر یه جایی میخوام خرید کنم
پـَـَـ نــه پـَـَــــ نه خسته نیستم تو جلسه کنکور لحاف دشک انداخته بودم داشتم قلیون میکشیدم


داریم لوازم میزاریم توی ماشین که بریم مسافرت

همسایمون میگه دارید میرید مسافرت؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ قراره از امشب توی ماشین زندگی کنیم


به مامانم میگم قوری کجاست ؟ میگه میخوای چای بخوری ؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام دست بکشم روش شاید غولی چیزی ازش درومد!!!!!!


رفتم فروشگاه میگم سیخ داری؟
 
میگه برا کباب؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ برا خاروندن دیافراگمم از تو دهنم می خوام


کارت سوخت ماشینو برداشتم دارم میرم بابام میگه میری بنزین بزنی؟؟؟ . . .پـَـَـ نــه پـَـَــــ میرم آب هویچ بریزم تو باکش نور چراغاش زیاد شه


مرغ عشقم مرده و درحالي كه پاهاش روبه بالاس افتاده كف قفس. دوستم اومده مي گه : اِ مرغ عشقت مرد؟ بهـــش گفتم:
پـَـَـ نــه پـَـَــــ كمر درد داشته دكتر گفته بايد طاق باز دراز بكشه كف قفس



ماشین رو بردم سرویس ، میگم فـــیلترش هم بذار ، میگه فـــلتر هوا؟

پــَ نه پــــــ فیلتــر شکن بذار ماشین شبا بتونه بیاد فیسبوک


یارو تو مترو داره چراغ قوه میفروشه، صداش کردم اومده میگه چراغ قوه میخوای؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ یه لقمه میرزاقاسمی آوردم واسه ناهارم تنهایی نمی چسبید گفتن بیای باهم بخوریم 


داداشم گفت چرا بال بال میزنی؟چیزی پرید تو گلوت؟گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ دارم خودم رو آماده پروار میکنم 


به دوستم میگم ببین تن ماهی تاریخ انقضاش کیه؟ میگه یعنی تاریخ خراب شدنش؟ گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ تاریخ عروسی ننه بابای ماهی اس میخوام واسشون جشن سالگرد بگیرم 


تو آشپزخونه استکان و قندون از دستم افتاد شکست با صدای خفن.مامان اومده میگه چیزی شکوندی؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ شیشه ی نازک تنهایی دلم بود منتها صداش رو گذاشتم رو اکو حال کنین


بنده خدا چاقو خورده در حد بنز داره ازش خون میره بردیمش اورژانس پرستار میگه اوردین بستری کنین؟ 
میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ اوردیم خون بده بریم


کله صبحی رفیقم میخواست بیاد درس بخونیم بهش زنگ زدم گفتم دوتا نونم بگیر بیار 
گفت واسه صبونه؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ واسه ذخیره سازی تو روزای سخت زمستون


خواهرم از بیرون میاد خونه..میبینه پشت سیستمم...میگه کامپیوتر روشن کردی؟؟؟پـَـَـ نــه پـَـَــــ دکتر گفته بشین جلوی مانیتور خاموش زل بزن بهش واسه چشات خوبه...! 


ميري مسجد وضو بگيري تا نماز بخوني ميبيني يه آقايي ميرسه ميگه پسر جان وضو ميگيري ميگي پـَـَـ نــه پـَـَــــ ميخوام قزل الا صيد كنم
 


نون بربری خریدم همسایمون منو دیده میگه نون بربریه؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ ماشین جدیدمه طرح بربری تولید شده


تو لباس فرم منو دیده میگه سربازی؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ عضو سیاه لشگر سریال مختارم محل فیلم برداری رو گم کردم


ساعت 7 صبح رفتم برا امتحان دانشگاه نگهبانه میپرسه امتحان داری؟ میگم
پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدم خمیر بگیرم بدم دست نونوا


در پارکینگ و باز کردم برم تو یارو اومده جلوش پارک کرده میگه می خوای بری تو؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ درو باز کردم هوای کوچه عوض شه



تو هواپیما نشستم دارم دعا می خونم بغل دستیم می گه دعا می کنی سالم برسی؟
 
پـَـَـ نــه پـَـَــــ دوست دارم صحنه سقوط هواپیما رو از نزدیک ببینم دعا می کنم سقوط کنیم


از بالا در دارم میام تو خونه بابام از راه رسید میگه باز تو کلید یادت رفت؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ دارم آمادگی جسمانیمو تست میکنم امشب میخوایم بریم سرقت!!!


یکی‌ زنگ زده میگه شما فرشادین میگم نه میگه پس اشتباه گرفتم؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ من فرشادم صدای تورو شنیدم الزایمرگرفتم یادم نیست !!!

زنه شیکمش اومده جلو ، رفیق ما میپرسه این حامله س؟؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ این زن آقا گرگه اس، شنگول رو خودش خورده، منگول رو داده شوهرش

تا کمر رفتم تو موتور ماشینم که ببینم چه مرگشه ، رفیقم اومده میگه 
داری تعمیرش میکنی ؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ دارم با گِیج روغن درد و دل میکنم !!


اومده از خواب بیدارم کرده میگه خوابی ؟
 
پـَـَـ نــه پـَـَــــ دوستم چشم گذاشته منم رفتم زیر پتو قایم شدم نصف شبی


حسینی بای دست پسره رو گرفته میگه با یاد چی میری کنکور بدی؟پسره میگه با یاد خدا..... پـَـَـ نــه پـَـَــــ بگه به یاد دوست دخترم میرم سر جلسه 


با دوستم رفتیم دکتر واسه عمل بینیش دکتر میگه میخوای بینیتو کوچیک کنی؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدیم بکوبیمش 3 طبقه بسازی!!! 


کامپیوترم یه ویروس گرفته بود رفتم کلی پول آنتی ویروس اورجینال دادم بعد سه ساعت اسکن ویروسه رو پیدا کرده پیغام داده:
آیا مطمئن هستید که می خواهید این ویروس را حذف کنید؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ می خوام ازش نگهداری کنم بزرگ بشه، بشه عصای دستم نور چشام
نوشته شده در تاريخ شنبه 18 تير 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

معمولا اولین چیزی که در شهرهای بزرگ جلب نظر می کند، ساختمان های سربه فلک کشیده آنهاست؛ برج هایی که حتی می توانند نماد آن شهر یا کشور به شمار آیند. کم نیستند ساختمان های بلندی که آسمان را هم می خراشند و  می شوند نماد شهر یا حتی کشورشان، ولی داستان این برج های عجیب با دیگر همتایانشان متفاوت است.
 


  ساختمان چانگ

بر بلندای افق شهر بانکوک، پایتخت تایلند ساختمانی نمایان است که چشم هر بیننده ای را خیره می کند. ساختمان چانگ، هیولایی است با یک چشم، یه جفت دندان دراز و تیز و پاهایی چاق و فربه.

این ساختمان عجیب و در عین حال زیبا و پر عظمت به نوعی به عنوان نماد ملی حیوانات در این کشور شرق آسیا خودنمایی می کند.

                                    برای ديدن سایر تصاویر زیبا بر روی ادامه مطلب کلیک کنید



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ شنبه 18 تير 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

               برای ديدن سایر تصاویر زیبا بر روی ادامه مطلب کلیک کنید



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ جمعه 17 تير 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

تصاویر خنده دار و جالب از شهر نیویورک

                   برای ديدن سایر تصاویر زیبا بر روی ادامه مطلب کلیک کنید
 



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ جمعه 17 تير 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |
 
 
 
خداوند ديد مرد گرسنه است نان را آفريد. ديد تشنه است آب را آفريد. ديد در تاريكي است نور را آفريد. ديد هيچ مشكل ديگه اي نداره زن را آفريد
********************
بيشتر مردها 2 آرزوي بزرگ دارند، اول داشتن خونه، دوم داشتن ماشين براي فرار از خونه
********************
سريع ترين دوربين جهان اختراع شد . اين دوربين مي تونه از خانوم ها در لحظه اي كه دهانشون بسته است عكس بگيره 
********************
وقتي زنت خونه نيست چه كار مي‌كني؟ استراحت. وقتي هست چي؟ استقامت
********************
اگر ديدي مردي در ماشين رو براي خانمي باز کرد مطمئن باشيد که يا ماشين نو است يا خانم
********************
قانون دوم نیوتن: عشق در پسرها هرگزاز بین نمی رود، بلکه از دختری به دختر دیگر انتقال می یابد
********************
می دونی فرق پیردختر با پیر پسر چیه؟
اولی موفق نشده ازدواج کنه
دومی موفق شده ازدواج نکنه
********************
اولی: امان از دست این زنها! زنم تمام دارائی ام را برداشت و رفت
دومی: خوش به حالت! زن من تمام دارائی ام رو برداشت و نرفت
********************
یه مرد احمق به یه زن میگه ساکت باش اما یک مرد دانا به یه زن میگه نمی دونی وقتی لبهات بسته اند چقدر خوشکل میشی
********************
زن: عزیزم! یادته روز خواستگاری وقتی ازت پرسیدم چرا می خوای با من ازدواج کنی، چی گفتی؟
شوهر: آره، خوب یادمه
گفتم: می خواهم یک نفر را در زندگی خوشبخت کنم. زن: خوب، پس چی شد؟
شوهر: خوب، خوشبخت کردم دیگه
زن: کیو خوشبخت کردی؟
شوهر: همون بیچاره ای رو که ممکن بود با تو ازدواج کنه
********************
مردی تعریف می کرد که با دو دوستش به جنگل های آمازون رفته بود و در آنجا گرفتار قبیله زنان وحشی شدند و آنها دو دوستش را کشتند. وقتی از او پرسیدند چرا تو زنده ماندی؟ گفت: زن های وحشی آمازون از هر یک از ما خواستند چیزی را از آنها بخواهیم که نتوانند انجام بدهند. خواسته های دو دوستم را انجام دادند و آنها را کشتند. وقتی نوبت به من رسید به آنها گفتم: لطفا زشت ترین شما مرا بکشد
********************
یک روز سه زن که سر یک چیز پیش پا افتاده دعوایشان شده بود در کلانتری با صدای بلند داد و بیداد راه انداخته بودند. طوری که کم مانده بود شیشه ها ترک بردارند. ظاهرا قصد ساکت شدن هم نداشتند. اما وقتی مامور پلیس به آنها گفت که اول کسی که بزرگ تر از دو نفر دیگر است، حرفش را بزند، همه آنها ساکت شدند
********************
قبل از رفتن به جنگ یکی دو بار و پیش از رفتن به خواستگاری سه بار برای خودت دعا کن.
یک دانشمند لهستانی
********************
به دلیل بالارفتن سکه فردا روز جهانی به اجرا گذاشتن مهریه است .به این فکر کنید که دیه ارزانتر از مهریه است!!!
********************
قدرت دید خانوم ها: یک تار مو را روی کت شوهرشان می بینند اما یک تیر چراغ برق را هنگام رانندگی نمی بینند
********************
يادت باشه دنباله 3 چيز ندويي : 1ـ اتوبوس 2 ـ مترو 3 ـ دختر . حالا چرا؟ چون هر کدومشون برن10 دقيقه بعد يکي ديگه مياد 
********************
دو تا دختر داشتند با هم صبحت مي كردند. دختر اولي: تو چرا اينقدر به نامزدت علاقه نشون ميدي؟ دختر دومي: مي‌دوني، آخه اون پولداره، ... مهربونه، ... پولداره، ... جوونه، ... پولداره، ... قد بلنده، ... پولداره
********************
دختره ميره تعليم رانندگي ... ازش ميپرسند چطور بود ؟ ميگه : بد نبود ! اما معلمش خيلي مذهبي بود. ميگن : واسه چي؟ ميگه : والا من هر كاري ميكردم هر جايي مي پيچيدم ميگفت : يا اباالفضل ...يا حضرت عباس...يا امام حسين 
نوشته شده در تاريخ جمعه 17 تير 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

طولانی ترین پل دریایی جهان در خلیج جیائو جوئو در چین به بهره برداری رسید

این پل به طول 41.58 کیلومتر بر فراز خلیج جیائو جوئو است که شهر چین دائو را به شهرستان هوان دائو در کشور چین متصل کرده است.

این پل نیز مبدا بزرگراه در دست ساخت چین دائو-لان جوئو است و سرعت مجاز رانندگی در این پل 6 خطی 80 کیلومتر تعیین شده است.

جمعا 10 میلیارد یوان برای ساخت این پل اختصاص یافته است

بوسیله این پل شهر بندری کینگ دائو در شرق استان شاندونگ به سواحل جیائو.ژو در حومه هوانگ دائو وصل شد. هزینه ساخت پل به نوشته تلگراف پنج و نیم میلیارد پوند انگلیس بوده است اما شینهوا رقم ساخت را 2.3 میلیارد دلار و سی سی تی وی چین نیز انرا 1.5 میلیارد دلار اعلام کرد. دلیل تفاوت هزینه ساخت هنوز معلوم نیست اما مسیر بین دو شهر با این پل 3 دقیقه کوتاهتر شده است. همچنین همزمان (همانطوری که در گزارش تصویری دیده می شود) طولانی ترین تونل زیر دریایی چین به طول 9.47 کیلومتر نیز در امتداد خلیج جیائوژو افتتاح شد.

ده هزار مهندس و تکنسین چینی در قالب دو تیم از دو سوی پل کار خود را به مدت 4 سال به پایان رسانده و در نهایت بهم متصل شدند. اولین بار است که چینی ها بدون استفاده از پیمانکاران خارجی این پل را ساخته اند و بیش از 2.5 مایل از بزرگترین پل روی دریا که در لوئیزیانای امریکا واقع شده، طولانی تر است و بنابراین گینس پذیرفته که این طولانی ترین پل جهان خواهد بود که در گینس تا این لحظه به ثبت رسیده است.

450 هزار تن میلگرد (که برای ساخت 65 برج ایفل کافی است) در این پروژه استفاده شده است. بیش از 2.3 میلیون متر مکعب بتون سیمانی نیز که به اندازه 3800 استخر به اندازه استخرهای المپیک در آن بکار رفته است. این پل سالانه رشد اقتصادی منطقه کینگ دائو را 16 درصد بالا خواهد برد. آلمانی ها در سال 1898 وارد این منطقه شده و کلا سبک معماری کینگدائو اروپایی است و بعنوان یکی از بهترین مناطق قابل زیست در چین شناخته می شود.

از ده پل طولانی جهان هفت پل متعلق به چین است. پل 102 مایلی دانیانگکونشان چین (پل راه اهن) نزدیک شانگهای نیز معروف است.

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

               برای ديدن سایر تصاویر این پل زیبا بر روی ادامه مطلب کلیک کنید



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ جمعه 17 تير 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

      برای ديدن سایر تصاویر زیبا بر روی ادامه مطلب کلیک کنید



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ جمعه 17 تير 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

                 برای ديدن سایر تصاویر زیبا بر روی ادامه مطلب کلیک کنید



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ جمعه 17 تير 1390برچسب:, توسط محمد قنواتی |

                برای ديدن سایر تصاویر زیبا بر روی ادامه مطلب کلیک کنید



ادامه مطلب...